امروز شاهین و سعیده (پسرخاله م و خانمش) رو دیدم و در انتهای یه اتفاق واقعا سطحی و الکی که ناراحتی سعیده از رفتار ناخودآگاه شاهین کاملا برام قابل درک بود، بهشون گفتم: ارتباط واقعا یک هنره. توجه و توانمندی های قابل توجهی میخواد. الان که دارم به ارتباط آدمها باهم واقعی تر نگاه میکنم، خیلی بیشتر بهش پی میبرم!
و همگی برای تغییر حس و حال حاکم بر فضا، بعد از حرفم‌ خندیدیم
اما حقیقتا از مواجهه با اون رفتار، از اون اتفاق و از اون ناراحتی در حیرتم. حتی الان که دارم بهش فکر میکنم، به نظرم فهمیدن سعیده خیلی پیش پا افتاده و سطحی بود. درحالیکه شاهین واقعا متوجه نبود. منظور بدی هم نداشت و علی رغم اینکه خیلی آدم روشنفکری محسوب میشه و من همیشه بخاطر اینکه از دوران دوستیش با سعیده بخاطر خودش و زندگی شخصی و زندگی مشترکشون مشاوره هم رفته، تحسینش میکنم... امروز واقعا برام عجیب و غیرمنتظره بود که نتونست احساس سعیده رو درک کنه.
در حدی که وسط سکوت سنگینی، طمانینه گفتم ولی قدر سعیده رو بیشتر بدون!
گفت چرا؟
گفتم چرا؟ آدم برای هر چیزی چرا نمیاره! شاید اگه یه کم بیشتر فکر کنی به نتایج خوبی برسی
خندید
ادامه دادم: توی زندگی خیلی وقتا دو دوتا نمیشه چهارتا. میشه سه تا، میشه پنج تا. دو دقیقه پیش، یکی از همین وقتا بود و...

رفتار ناخودآگاه امروز شاهین، من رو یاد رابطه م با این مرد انداخت. در رابطه با این مرد، اون واقعا گاهی یه چیزایی رو نمیفهمه و وقتیکه میبینم واقعا نمیتونه احساسم رو درک کنه و برای یادآوری بهش میگم که <<توی زندگی خیلی وقتا دو دوتا نمیشه چهارتا؛ میشه سه تا، میشه پنج تا. الان یکی از همین وقتاست.>> اون احساس و حرفم رو تایید و مدیریت میکنه و اهمیت میده. اما امروز که شاهین و سعیده رو دیدم، برام سوال شد که رفتارهای خوب این مرد، واقعا تا کی ادامه داره؟