امروز لیلا گفت شاید اگر این مرد با یکی که کمتر مستقل بود آشنا میشد، براش خیلی بهتر بود
اما درنهایت به این هم اشاره کرد که اون باوجود همه ی درگیری های ذهنیش درمورد تو، براش سخته که برای پایان دادن به این رابطه تصمیم بگیره، چون در کنار تو احساس راحتی میکنه و حس خوبی نسبت به خودش و زندگی داره که قبلا در رابطه با هیچکس نداشته و باوجود اینکه گزینه های خوب دیگه ای هم برای هردوی شما هست، فکر میکنه ممکنه نتونه دیگه کسی رو که این مدلی باشه پیدا کنه
و این برام جالب بود. چون پری روز دقیقا خودش هم به این موضوع اشاره کرد و گفت باوجود همه ی چالش ها، من بازم حس خوبی دارم و میخوام که باشی و نری‌.
و یک جای دیگه گفت اگر خداحافظی کنیم، الان باوجود همه ی ناراحتیش، بازم خیلی ناراحت نمیشیم. ناراحتی واقعی چندماه بعدشه که بازم بهت فکر میکنم و حتی وقتی قراره با یه نفر دیگه آشنا بشم به خودم میگم اون چقدر خوب بود و من دیگه نمیتونم مثلشو پیدا کنم!
البته من باتوجه به منطقی بودنم بهش گفتم وقتی که رابطه تموم میشه، تموم شده. ما به این نتیجه رسیدیم که ادامه ی این آشنایی و این رابطه برای ما مناسب نیست و قرار نیست که بهش فکر کنیم یا آشنایی ها و روابط بعد از این رو باهاش مقایسه کنیم. من مطمئنم که برای هردوی ما گزینه های بهتری هم هست و احتمالا بعدا خدارو شکر میکنیم که تمومش کردیم. حالا هیچکس که نمیتونه همه ی ملاک های ما رو داشته باشه؛ ولی مثلا خود من به وجود شش معیار از ده تا ملاک اصلیمم راضی ام‌. برخلاف اونکه دنبال ده تا از ده تاست.
دیگه چه خبر؟ دیگه اینکه توی این نقطه، این مرد واقعا با کمال گراییش روی اعصاب منه و از دستش شاکی ام
درحدی که اگر من واقعا بر خشم و تمام احساسات منفیم و اون واقعا بر حساسیت های شدیدش و فکر و خیالات الکیش غلبه کنه و به این نتیجه برسیم که می‌خواهیم ادامه بدیم و بریم مشاوره هم، تا یه دعوای اساسی باهاش نگیرم، قلبم آروم نمیشه. واقعا با سخت گیری هایی که نسبت به خودش و زندگیش داره کودک درونم رو رنجونده